اعتماد پایه و اساس هر رابطه است و رابطه ای که در آن اعتماد متقابل وجود نداشته باشد، به راحتی از هم خواهد پاشید. زندگی با شوهر شکاک و بدبین بسیار سخت و طاقت فرسا خواهد بود. او هرگز به شما اعتماد ندارد، نسبت به شما بدبین است و به نظر میرسد هر رفتار کوچک شما میتواند بهانه ای برای تشدید شک و بددلی او باشد. در چنین رابطه ای، فرد تحت فشار روانی زیادی برای جلب اعتماد همسرش قرار میگیرد و لذت بردن از زندگی مشترک به نظر ناممکن میرسد. همیار عشق در این مقاله به بررسی خصوصیات و نشانه های همسر شکاک، دلایل شکاک بودن همسر و نحوه برخورد صحیح با شوهر شکاک میپردازد.
نشانه های همسر شکاک
همواره، به ویژه در اوایل ازدواج نمیتوان به آسانی گفت که یک شوهر چه زمانی بیش از حد شکاک و بدبین شده است. بعضی کارها مانند پرسیدن سوالاتی از قبیل “با کی بیرون رفته بودی” یا “با کی داشتی حرف میزدی” گاهی اوقات به اشتباه به نگرانی عمیق و دلتنگی تعبیر میشود. در هر حال این شکاک بودن و بددلی در نهایت به رفتاری آزاردهنده و غیرقابل تحمل تبدیل میشود که حتی ممکن است به سوءاستفاده عاطفی و خشونت فیزیکی نیز بیانجامد.
فکرهای سرشار از بدبینی و بدگمانی
یک همسر شکاک به همه چیز بدبین است و هر چیزی را یک تهدید بالقوه به شمار میآورد. کافی است حرکتی را انجام دهید که به نظر شوهر شکاکتان خوشایند نباشد، تا او فکر کند که در حال توطئه علیه او هستید. رابطههای آمیخته با بدبینی یا سیاه است یا سفید، هیچ چیزی بین این دو در ناحیهی خاکستری وجود ندارد. حتی نمیتوانید با همسر شکاکتان یک گفتگوی منطقی داشته باشید.
حسادت
شوهران بددل و شکاک دیوانهوار به همه حسادت میکنند. حرف زدن عادی با یک مرد از نظر یک همسر شکاک خیانت محسوب میشود. البته شاید بتوانید شوهر شکاکتان را قانع کنید که فقط یک رابطهی اجتماعی عادی با آن مرد داشتهاید، اما حسادت او بعد از مدتی و به کوچکترین بهانهای دوباره فوران میکند. در چنین رابطهای حق همیشه به جانب شوهرتان است و شما همیشه خطاکارید.
عقده آزار و اذیت
شوهران شکاک دائماً حس میکنند که همسرشان به آنها خیانت کرده است. این مردان بدبین همیشه ضعیف و آسیبپذیرند. مطمئناً شما در حال توطئه کردن علیه شریک زندگیتان نیستید، اما او فکر میکند که در این رابطه مورد سوءاستفاده قرار گرفته است و این شما هستید که از او سوءاستفاده کردهاید. در جهان مردان شکاک همه ظالماند و آنها مظلوم. حتی اگر بهترین رفتار را با یک شوهر شکاک داشته باشید، او فکر میکند که مورد آزار و اذیت قرار گرفته و در حقش ظلم شده است.
بیاعتمادی
شک و بدبینی در نهایت منجر به بیاعتمادی شدید میشود. مردان شکاک به هیچ کس اعتماد ندارند و در هر محیطی به دنبال تهدیدهای بالقوه میگردند. این آمادهباش بودن برای یافتن خطرها و کشف توطئههایی که علیه آنها در جریان است، کار را برای اطرافیانشان پیچیده میکند و حتی امکان برقراری یک رابطهی پایدار را از بین میبرد. مردان شکاک به دلیل انزواطلبی و بددلیشان معمولاً دوستان بسیار کمی دارند.
خواندن فکر دیگران
حتماً برایتان پیش آمده که شوهر شکاکتان با نگاهی عجیب مدتی به شما خیره میشود، بدون این که شما دلیل این نگاه خیره را بدانید. واقعیت این است که همسر شکاکتان باور دارد که میتواند فکرتان را بخواند. یک شکلک ساده یا اخم کردن دریایی از سرنخهای جالب را در اختیار آنها میگذارد که نشان میدهد به او خیانت کردهاید.
زود قضاوت کردن
اگر همسرتان شکاک است، نمیتوانید یک بحث منطقی با او داشته باشید، چون او بلافاصله از بحث نتیجهگیری میکند و پرونده را با رای به خیانت شما مختومه میکند. هیچ کاری نمیتوانید انجام دهید تا موقعیتی را که از نظر او خیانت محسوب میشود، برایش توضیح بدهید. او همه چیز را از قبل درباره شما و طرز فکرتان میداند و هیچ چیزی نظرش را تغییر نمیدهد.
دلایل شکاک بودن همسر
شکاک بودن همسر و بدبینی او ممکن است دلایل متعددی داشته باشد. اما به طور کلی شک و بدبینی شوهر سه دلیل عمده میتواند داشته باشد:
بددلی به خاطر روابط قبلی
ممکن است شما سابقه خوبی در وفاداری نداشته اید. یعنی شوهرتان بر مبنای آگاهی از روابط گذشته قبل از ازدواج نسبت به شما بدبین است. یا اینکه در طول زندگی مشترک دچار خیانت شده اید و برای جلب اعتماد او پس از خیانت ناکام مانده اید.
بد بینی به خاطر تفاوت در ارزش ها
ممکن است شما هرگز به او خیانت نکرده باشید، اما رفتار شما با جنس مخالف به گونه ای است که به نظر همسرتان متعهدانه نمیرسد. در واقع در این حالت شکاک بودن او به شما به این دلیل است که تعریف مشابهی از رفتار متعهدانه به همسر ندارید و خط قرمزها و ارزش های شما با هم متفاوت است.
شکاک بودن بیمارگونه
در این حالت شما در گذشته هیچ رفتار غیرمتعهدانه ای انجام نداده اید و رفتار شما کاملا معقولانه است اما همسرتان به طور غیرمنطقی و بدون جهت دچار شک و بدبینی مفرط است. این حالت از شکاک بودن بیش از حد ممکن است به سبب بیماری های روحی مانند اختلال شخصیتی پارانوئید، وسواس فکری یا عوارض بیماری های روانی مانند “اسکیزوفرنی” باشد. در برخی از این بیماران، توهماتی مبنی بر اینکه دیگران همواره بر علیه آن ها در حال توطئه چینی هستند و اطرافیانشان برای خیانت نقشه میکشند وجود دارد. در این صورت نیاز به مداخله مستقیم متخصص و بعضا درمان دارویی وجود دارد.
هرچند نمیتوانید توقع داشته باشید که همسرتان برای درمان به مشاور مراجعه کند، چون از نظر او حتی مشاور هم علیه او است. دو راه بیشتر ندارید، یا با شوهر شکاکتان کنار بیایید و با او زندگی کنید یا این که او را ترک کنید.
نحوه برخورد و رفتار با همسر شکاک
داشتن یک ارتباط پایدار با همسر شکاک بسیار دشوار است. حتی نمیتوانید از شوهر شکاکتان توقع داشته باشید که منطقی رفتار کند، بااین حال مردان شکاک معمولاً باهوش هستند و آنقدر بدبیناند که به راحتی به هر چیزی یا هر کسی اعتماد نمیکنند. این خصوصیت هم یک موهبت و هم یک دردسر است. بنابراین اگر حس میکنید که همسرتان بیش از حد به شما بدگمان است، میتوانید با رعایت توصیههای زیر بهتر با او کنار بیایید.
رفتار او را به خودتان نگیرید و آشفته نشوید
در ابتدای راه باید به این نکته توجه کنید که بدبینی و شک شوهرتان ارتباط بسیار کمی با شما دارد یا اصلاً به شما ربطی ندارد. شاید شوهرتان تمام روز را به خواندن ایمیلهایتان گذرانده باشد یا با نام کاربریتان در گوگل جستجو کرده باشد، اما باید درک کنید که این اعمال بازتابی از رفتار نامناسب شما نیست و هیچ کار اشتباهی انجام ندادهاید. این کنکاشها صرفاً از درک و احساسات همسرتان نشأت میگیرد که به هر دلیلی با احساسات و تصورات شما تفاوت دارد.
مردی که به بالغ احساسی و فکری رسیده باشد، از این که همسرش بعد از اتمام ساعت کاری با همکار مردش صحبت کند، برآشفته نمیشود، اما همین گفتگوی ساده به نظر یک شوهر شکاک تلاشی برای تور کردن این همکار و به راه انداختن یک ماجرای عاشقانه در محل کار است. از آنجایی که نمیتوانید با تصورات و ادراکات یک نفر بجنگید یا به او بگویید که حق ندارد این طور فکر کند یا احساس کند، بهترین کار این است که چنین طرز فکر منفی و بدبینانهای را نادیده بگیرید. در واقع شک و بدگمانی شدید یک فرد بازتابی از حس ناامنی یا حس از دست دادن کنترل بر خود است که باعث میشود فرد بدبین بر خطاهای فرضی دیگران متمرکز شود تا به این ترتیب پناه بردن خود به شک و بدبینی را توجیه کند. درست است که جلوگیری از افتادن در دام افسردگی و ناراحتی تحت تاثیر بازجوییها و کنکاشهای مداوم شوهرتان سخت است، اما سعی کنید که این بدبینیها را به خودتان نگیرید.
اعتماد به نفستان را حفظ کنید
کنار آمدن با یک همسر شکاک و پذیرفتن این که مردی که دوستش دارید، دائماً به شما گمان بد دارد، دشوار است. اما نباید اجازه بدهید که بدبینی شوهرتان روزتان را خراب کند یا روحیهتان را به هم بریزد. به خودتان بگویید که فقط خودتان میتوانید رفتار و خلق و خویتان را کنترل کنید و هیچ فرد دیگری توان این کار را ندارد. این قدرت را به آسانی از دست ندهید. همچنین به خودتان یادآوری کنید که مسئولیت احساسات و افکارتان به عهدهی خودتان است و همسرتان نمیتواند بدون رضایت و اجازهی شما کاری کند که احساس بدی دربارهی خودتان پیدا کنید.
رفتار تدافعی نداشته باشید
جواب دادن به دور جدیدی از بازجوییهای همسرتان درباره این که با چه کسی ملاقات کردهاید و امروز چه کارهایی انجام دادهاید، آزمون سختی برای صبر و شکیبایی شما است، اما سعی کنید به جای نشان دادن رفتار تدافعی، با آرامش به حرفها و سوالات شوهرتان گوش بدهید. اگر حرفهای همسرتان را قطع کنید یا با لحن صدا و زبان بدن به او نشان دهید که کاسهی صبرتان لبریز شده است، فقط موقعیت را وخیمتر میکنید و به این ترتیب شوهرتان بهانهای پیدا میکند که مطمئن شود شکش درست بوده است. همچنین سعی کنید که احساسات یک شوهر حسود را نادیده یا دستکم نگیرید. گفتن جملاتی مانند “وای دوباره شروع نکن …” یا “خیلی دیوونهای که همچین فکرایی میکنی …” فقط سوءتفاهم را عمیقتر میکند و باعث میشود که همسرتان فکر کند، او را درک نمیکنید. به همسرتان فرصت بدهید تا خودش را تخلیه کند تا احساس کند که گفتنیها را گفته است، بعد یا شکایتهایش را نادیده بگیرید یا موضوع را توضیح دهید.
گوش شنوا داشته باشید
به جای این که ذهنتان را به روی حرفهای همسرتان ببندید و یک گوشتان در باشد و آن یکی دروازه یا این که دهان به دهان او بگذارید و هر انتقادی را با یک انتقاد تندتر جواب بدهید، صبور باشید و وقتی همسرتان شروع به شکایت کردن از رفتارتان میکند و بدبینیهایش را با شما در میان میگذارد، با دقت به او گوش بدهید. اگر شوهر حسودتان بداند که میتواند درباره احساساتش حرف بزند، و شما به ترسها و اضطرابهایش گوش میدهید و سعی میکنید منبع احساسات منفیاش را پیدا کنید، مسلماً اوضاع بهتر خواهد شد. شاید اگر همسرتان بعد از آن که با توجه و مهربانی به حرفهایش گوش کردید، حس کند که احساساتش را درک میکنید، بتواند بر این نگرانیها و بدبینیها غلبه کند.
سعی کنید بیشتر در دسترس باشید
اگر همسرتان مشکل روانی ریشهدار و جدی ندارد، سعی کنید که بیشتر در دسترس باشید و به احساسات او بهتر پاسخ بدهید. برای مثال به محض این که اسم همسرتان را روی گوشی تلفن دیدید، گوشی را بردارید و نگذارید که پشت خط منتظر بماند. اگر لازم است اضافه کاری کنید، حتماً موضوع را به همسرتان اطلاع بدهید و بگویید که کی به خانه برمیگردید. درباره برنامهتان با همسرتان صادق باشید و فکر نکنید این صداقت به معنای آن است که باید به شوهرتان جواب پس بدهید. وقتی همسرتان بداند که چطور و کجا میتواند شما را پیدا کند، به عشقش مطمئنتر میشود و کمتر به درستی رابطهاش با شما شک میکند. اگر متوجه تاثیرگذار بودن این کارها، حتی به مقدار جزئی شدید، همین روال را ادامه دهید و دائماً به همسرتان یادآوری کنید که عاشقش هستید، همیشه کنارش خواهید بود و دوشادوش هم مشکلات زندگیتان را حل خواهید کرد.
به رفتار و کارهای خودتان دقت کنید
ممکن است بعضی رفتار و کارهای شما شکبرانگیز باشد. اگر تلفنتان شبها دیروقت زنگ میخورد یا بدون هماهنگی قبلی دیر به خانه برمیگردید، طبیعی است که همسرتان دچار شک و بدگمانی بشود. شاید به نظر شما این مسائل پیش پا افتاده باشد، اما همین مسائل جزئی از نظر شوهرتان نشانهی آشکار خیانت است. تنها راه برای حل چنین مشکلی این است که شکاف ارتباطی را با گفتگو پر کنید و به همسرتان اطمینان خاطر بدهید که از این به بعد او را در جریان کارهایتان خواهید گذاشت.
در این مورد مستقیما گفتگو کنید
اما اگر متوجه شدید که رفتار مهربانانه و باملاحظهای که با همسرتان داشتهاید، هیچ فایدهای نداشته است و بالعکس جواب دادنهای مداوم به سوالات بیپایان همسر شکاکتان جسم و روحتان را خسته کرده است، بهتر است روش مستقیمتری را در پیش بگیرید. زمان و مکان مناسبی را برای یک گفتگوی مستقیم و صادقانه با شوهرتان پیدا کنید. به او بگویید که بازجوییهای مداومش باعث ناراحتی و افسردگیتان شده است. بگذارید همسرتان متوجه شود که شک و بدگمانی همیشگی او دیگر باعث نمیشود که بیشتر برای جلب رضایتش تلاش کنید، بلکه موجب میشود تا بیشتر در لاک دفاعی فروبروید و از او دور شوید. همچنین به او تذکر بدهید که اگر این رفتارش ادامه داشته باشد، این احساس ناامیدی و کلافگی آیندهی زندگیتان را به خطر خواهد انداخت. بحث را با تاکید بر عشقی که به همسرتان دارید و آمادگی برای بهبود و اصلاح رفتارهایی که موجب ناراحتی او میشود، به پایان ببرید. اگر گفتگوی رودررو برایتان سخت است، میتوانید برایش نامه بنویسید؛ در این نامه نیز نگرانی برای سلامتی و رفاه خودتان را ضمن دلگرم کردن همسرتان به عشق و حمایتتان بیان کنید.
از متخصص کمک بگیرید
در نهایت اگر تمام تلاشهایتان ناکام ماند و از هیچ یک از توصیههای بالا نتیجه نگرفتید، اما همچنان میخواستید که به زندگی با شوهر شکاکتان ادامه دهید، تنها راهی که برایتان باقی میماند این است که از متخصص کمک بگیرید. مشاور یا روانشناس علت شک و بدبینی شدید همسرتان را تشخیص میدهد و روشهایی را برای برخورد با این مرد شکاک و مدیریت رابطه توصیه میکند. دلیل حسادت شدید گاهی اوقات فراتر از احساس ناامنی و بیاعتمادی به عشق است و از اختلالی شخصیتی نشأت میگیرد که طبعاً غلبه بر آن از عهدهی شما و همسرتان خارج است و باید برای درمان آن به متخصص مراجعه کنید.
فرد شکاک ، همیشه افکار بدبینانه ای درمورد همسرش دارد، وقتی او با دیگران ارتباط برقرار میکند سریعا حسادت میورزد و همواره دیگران را متهم به توطئه چینی مینماید. شوهر شکاک به همسرش اعتماد ندارد، او ذهن خوانی میکند و سریعا از کوچکترین رفتار نتیجه گیری فاجعه آمیزی مینماید.
دلایک شکاک بودن همسر میتواند این باشد که به خاطر روابط قبلی و سابقه شما در بیوفایی بددل شده باشد. به خاطر تفاوتی که در ارزش ها دارید بدبین باشد یا اینکه به دلیل مشکلات روحی بی دلیل و به صورت بیمارگونه شکاک باشد.
برای زندگی با همسر شکاک بهتر است قبل از هرچیز رفتار او را به خودتان نگیرید و آشفته نشوید. اعتماد به نفس و آرامشتان را حفظ کنید. در مقابل او حالت تدافعی نداشته باشید و به حرف هایش خوب گوش دهید. برای کاهش شکاک بودن و بدبینی شوهر بیشتر در دسترس او باشید. از رفتارهایی که او را حساس تر میکند و حسادتش را تحریک میکند اجتناب کنید. در مورد احساستان و مشکل شکاک بودن مستقیما گفتگو کنید و در صورت لزوم از متخصص کمک بگیرید.
پرسش و پاسخ کوتاه
سلام
دوست عزیز با توجه به پیچیدگی و شدت موضوع بهتر است با یک متخصص صحبت کنید تا با دانستن جزئیات عمیق رابطه شما بتواند راهنماییتان کند
سلام میشه زودتر جواب بدین خیلی اضطراریه خواهش میکنم
چشم عزیزم به ترتیب جواب سوال هاتون رو میدیم
سلام خسته نباشید ببخشید من 16 سالمه و در سن کم ازدواج کردم بچه بودم
مادرم بخاطر چیزای مادی راضیم کرد ازدواج کردم حس خاصی نسبت بهش نداشتم اما الان بهش وابسته شدم اونم منو دوست داره
اما تنها مشکل من رفتارشه
یبار رفته پیش روانشناس بهش دارو دادن مصرف نمیکنه اخلاقاش یکم اذیتم میکنه
یهو قاطی میکنه شکاکم هست بد دانی هم میکنه و چند باری بر خورد فیزیکی داشته و همش حس میکنه من میرم بیرون با بقیه هستم و این جور چیزا میشه کمکم کنید
سلام دوست گرامی
اگر روانپزشک به او دارو تجویز کرده است، نیاز است حتماً داروهایش را مصرف کند.
و در کنار این دارو، زوجدرمانی نیز توصیه میشود.
سلام من تقریبا۵-۶ماهی هست ک با پسری دوستم ک از خودم ۴سال کوچکتره
این اولین رابطه من هست و من واقعا عاشقشم اون هم عاشق منه تاحالا بحثایی هم داشتیم ولی هردفعه برگشتیم به هم.
به گفته خودش خیلی به من اعتماد داره که به هیچکس تاحالا نداشته.
ولی الان تو فاصله دو روز بخاطر اینکه من جوابشو ندادم ناراحت و عصبانیه.
یکبار که من جواب پیامش رو داده بودم ولی اپراتور تحویل نداده بود و از من عصبانی شده بود که من توضیح دادم و تمام شد.
دیروز هم من از تلگرام خارج شده بودم ولی تلگرامم همچنان منو انلاین نشون داده و ایشون فکرکردن که من انلاین بودم و جواب ندادم.
الان جوابمو نمیده.چیکارکنم ک بفهمه اشتباه کرده؟چطور قانعش کنم؟
سلام دوست گرامی
به سن خودتان و ایشان اشاره نکردید و صرفاً گفتید 4 سال از او بزرگتر هستید.
یکی از ذغذغههای طرف مقابل شما، ترس از خیانت دیدن است؛ به همین دلیل به هر رفتاری که از طرف شما که اعتماد او را مختل کند؛ ایشان را ناراحت و عصبی میکند.
در انتهای صحبتتان گفتید چه کنم تا او متوجه شود اشتباه کرده و قانعش کنم! شما معلم، درمانگر و یا مادر ایشان نیستید.
ایشان باید به صورت فردی مورد مشاوره قرار بگیرد که چرا تا این حد نسبت به مساله اعتماد دچار مشکل و مانع ذهنی است؛ سپس درباره رابطهتان نیز میتوانید مشاوره دریافت کنید.
سلام من و یه خانم دو 4 سال پیش با هم دوست بودیم و قرار بر ازدواج بود، اما یک روز اون خانم به من خیانت کرد و ما بعد از خیانت ایشون با عشقی که داشتم ادامه دادیم و بعد از یه مدت من نتونستم به خواستگاری اون دختر برم و خانواده اش خواستگار قبول کردن و دختر عقد کرد، بعد از دو ماه بنا به دلایلی طلاق گرفتن و بعد از طلاق من همچنان تو فکر اون دختر بودم تا اینکه دو سال پیش باهاش صحبت کردم و رابطه ی جدیدی رو شروع کردیم که مادر اون دختر هم با خبر بود و بی نهایت دوستش داشتم و دارم، ولی به خاطر تجربه ی تلخ خیانت بعضی مواقع نمی تونم رو فکرم تمرکز کنم و شک میکنم. الان پدر و مادر من هم اومدن خواستگاری و نزدیک به عقدیم ولی من یک بار دیگه شک تو دلم افتاد و اون دختر و خانواده اش میگن این رابطه نباید ادامه پیدا کنه، من خودم قبول دارم که تو این دو سال شاید نزدیک به بیست باز اونم با وقفه های زیاد شک کردم ولی باز عادی شدم،،، به نظر شما زیر نظر یک روان شناس میتونم شکاک نباشم و به این همه عشق و علاقه پایان ندیم؟
سلام دوست گرامی
بله باید به روانشناس مراجعه کنید تا اعتماد از دست رفته شما بازسازی شود و سپس به سمت ازدواج بعدی قدم بردارید.
سلام نامزد من شکاک بود و فک میکرد من قبلا رابطه جنسی داشتم با کسی و منم مقاله شمارو
خوندم اما در برابر فکر اون حالت تهاجمی داشتم و باهاش دعوا کردم بعدم گریه زیادی و اینا که کاملا اشتباه بوده آیا میشه بعد از همه اشتباهاتی که در مقابلش داشتم این سوء تفاهم رو برطرف کنم توروخدااااا کمکم کنید😔😔😔😔😔
سلام دوست گرامی
شکاک بودن ویژگی منفی است و تعامل داشتن با چنین فردی بسیار دشوار است.
بله میتوانید این رفتارهای اشتباه را برطرف کنید، البته باید از مشاور زوج کمک بگیرید.
سلام من یکی تو رابطم که اصلا بهم اعتماد نداره اگه ب یه مردی نگاه کنم حتی لحظه ای باهم بد برخورد میکنه و فکر میکنه من با اون طرف رابطه یا چیزی دارم خیلی حساسه خیلی دوسش دارم و نمیخوام از دستش بدم چیکار کنم تا خوب بشه
سلام دوست گرامی
اشاره نکردید هردو چندساله هستید.
دلیل وجود رفتارهای شک و سوءظن باید دقیق بررسی شود.
آیا قبلا سابقه خیانت دیدن یا شکست در رابطه عاطفی داشتهاند؟ آِیا رفتارهای شما جوری است که او بهم میریزد و فکر میکند که با کسی در رابطه هستید؟ آیا نسبت به همه چیز بدبین است؟
شما ایتدا باید این جزییات را بفرمائید تا راهنمایی دقیقتری انجام شود.
با سلام
من ۲۸ سالمه و سه ساله عقدم و حدود چهار سال هم با همسرم دوست بودم. من اصفهانی هستم و همسرم تهران. توی دانشگاه باهم آشنا شدیم و به هم علاقه مند شدیم و برخلاف میل خانوادم به خاطر راه دور با ایشون ازدواج کردم، هر دو هم دیگه رو دوست داریم و مشکلی ک هست من توی ی فامیل بزرگ و پر جمعیت که همه نزدیک هم زندگی میکردن بزرگ شدم و هم بازی بودن دختر و پسر مساله ای نبود و همه مثل خواهر و برادریم. خانواده همسرم تهران هیچ فامیلی نداشتن و خودشون تنها با دو برادر دیگه بزرگ شدن، الان که ازدواج کردیم رابطه فامیل من براشون خیلی غیرقابل قبوله، مثلا اگه هر از چند گاهی پسر دایی من توی اینستاگرام پستی برای من دایرکت کنه یا من پست و استوری بذارم و ایشون ج بده جنگ میشه… ی بار توی مسافرت یک روز کامل جلوی بقیه با من قهر کرد ک چرا با پسر خالت صحبت میکنی، یک بار من و مامانم با سه دایی و خانماشون رفتیم بیرون اصلا پسراشون نبودن فرداش کامل قهر بود و گفت چرا وقتی بابات نمیاد شما دو تا با اون مردا میرین بیرون!!!!
از طرفی من قبل از عقد سرکار میرفتم ولی ایشون دیگه اجازه نداد من سرکار برم حتی ی کار توی ی باشگاه ورزشی زنونه پیدا کردم ولی حتی اجازه ندادن من زنگ بزنم و نظرشون این بود که صاحب اونجا ی پسر ورزشکاره که هی میخواد باهات ح بزنه. من ی بار ی کار تو ی آموزشگاه دخترونه پیدا کردم و رفتم یک ماه تمام روز و شب نداشتم همش قهر بود و غر میزد چرا دیر برمیگردی چرا ج تل من رو نمیدی. خب کلاس ها بعد از تایم مدارس بود و من سر کلاس، هرچی بیشتر کوتاه اومدم و با ارامش باهاشون رفتار کردم بدتر شدن واقعا نمیدونم چطور باید براشون توضیح بدم چند بار هم خواستم بریم مشاوره ولی قبول نمیکنه
من زندگیمو دوست دارم و نمیخوام از دستش بدم
با سلام
تفاوت در ساختار خانوادهها طبیعیه و این مسائل نقش خودش رو بعد از ازدواج هم نشون میده. ولی با توجه به مواردی که مطرح کردین، به نظر میرسه نگرانیهای همسرتون درباره ارتباط شما با سایر مردان چه فامیل و چه غیرفامیل بیش از حده و بیشتر باید با ایشون از نظر فردی کار بشه. بهتره شما تا حد ممکن حساسیتهای ایشون رو یک مدت تحریک نکنید و کمکم خواستهها تون رو به شیوه درست مطرح کنید یا تفاوتهای موجود در خانوادههاتون رو براش توضیح بدین. در زمینه کار هم سعی کنید باهاش توافقهایی کنید هرچند به نظر میرسه ایشون کلا با کار کردن شما مشکل داشته باشند. بهتره خودتون اول چند جلسه با مشاور صحبت کنید تا بهتون کمک کنه همسرتون رو هم برای مشاوره ترغیب کنید.
سلام، وقت بخیر
بنده با فردی هستم که دائما به من شک دارن و فکر میکنن که من مدام درحال خیانت کردن به ایشون هستم. حدود دو سه ماهی میشه که شکاک تر شدن. اگر یکبار تماس بگیرن و من متوجه نشم، فاجعه رخ میده!
چند روز یک بار بخاطر این افکار غلط دعوا میشه و من دوباره سمتشون میرم برای حل موضوع، همه چی درست میشه برای چندروز و دوباره این اتفاق تکرار میشه. من واقعا نمیدونم برای از بین بردن این شک و تخیلات غلط باید چه کاری انجام بدم. تمام سعی ام رو میکنم، ازشون میخوام که صحبت کنیم و دنبال راه حل باشیم ولی اصلا نمیشه با آرامش با ایشون صحبت کرد. نمیخوام بخاطر بخاطر این افکار اشتباه رابطه مون از بین بره
هردو به هم علاقه داریم و دوسال با هم در رابطه ایم به جز این مسئله، کمتر چیزی باعث اختلاف بین ما میشه
دوست عزیز
سلام
تا به حال چیزی در مورد اختلال شخصیت پارانویید شنیدید؟ البته منظورم این نیست که ایشون حتما برچسب این اختلال رو میخورن، اما با توجه به گفتههای شما، یکی از محتملترین تشخیصهاست. بزارید قبل از اینکه در مورد این اختلال صحبت کنم، یه کوچولو در مورد اختلالهای شخصیت به طور کلی حرف بزنم.
ما به چه اختلالاتی میگیم، اختلال شخصیت؟
گروهی که برچسب اختلال شخصیت میخورند، معمولا یه الگوی قدیمی برای رفتارهاشون دارند، یعنی اگه به زندگیشون نگاه کنید، متوجه میشید حداقل از سنین نوجوانی همین شکلی بودند. به علاوه، معمولا این افراد خیلی هم هیچ چیز رو به خودشون نمیگیرن و فکر میکنند اونها هستند که همیشه درست میگن، برای همین شما با هیچ منطق و استدلالی نمیتونید بهشون توضیح بدید که خودشون هم تو مشکل ایجاد شده سهم دارن. اما نکته مهم، این افراد بسیار به درمان مقاوم هستند، یعنی اگه مشخص بشه که ایشون جز این دستهای هستند که من گفتم، قطعا از دست شما کاری برنمیاد و فقط یه روانشناس بسیار ماهر (تاکید میکنم بسیار ماهر) میتونه با چندین جلسه درمانی، روی این افراد کار کنه.
حالا برسیم به خود اختلال شخصیت پارانویید. من اینجا خیلی کوتاه میخوام به این اختلال اشاره کنم و خیلی بازش نمیکنم. همونطوری که خودتون اشاره کردید، این افراد تقریبا به همه چیز شک دارن؛ دائم فکر میکنند که دیگران میخوان استثمارشون کنن. دائم فکر میکنند شریک عاطفیشون بهشون خیانت میکنه. حتی اگه سعی کنید خیلی باهاشون مهربون باشید، به این مهربونیتونم شک میکنن (انگار تو دلشون میگن، این از من چی میخواد که اینطوری با من مهربون شده!). به علاوه، کینهجو هم هستند و سعی میکنن آسیبی که شما بهشون زدید (که معمولا تصورات خودشون هست) رو جوری تلافی کنند و … .
البته لازم نیست که همه این موارد باشه، اینها تنها یه توضیح کوچیک بود درباره این اختلال که به نظرم خوب بود که شما در موردش بدونید.
اما برسیم سر سوالی که شما مطرح کردید، پرسیده بودید که برای از بین بردن این شک باید چی کار کنید؟ پیشنهاد میکنم قبل از هر چیزی با یک روانشناس متخصص صحبت کنید، حتی اگه ایشون حاضر به شرکت در جلسات نباشه. تشخیص از روی گفتههای شما قطعا سخته ولی با این وجود بهتر از هیچیه. روانشناس میتونه بررسیهای لازم رو انجام بده و کمکتون کنه که رابطه رو چطور پیش ببرید. اما یادتون باشه، اگه تشخیص روانشناس هم به سمت اختلال شخصیت بره، تقریبا هیچ کاری از دست شما برنمیاد، مگر اینکه ایشون جلسات درمانیشون رو ادامه بدن (که ممکنه حتی چند سال طول بکشه).
سلام .خانم 23ساله هستم دوسالو نیم با آقایی دوستم این آقا از اول خیلی رفتارهای شکاکی به من داشت در صورتی که نه چیزی از من دیده نه من کاری کردم.به رفتارهای روزمره همیشگی یک دفعه شک میکنه و…الان من دیگه واقعا از خودش و رابطه ای که باهاش دارم خسته شدم.رابطمون واسه ازدواج بود 24سالشه خانوادش هم در جریان رابطه بودن.ولی هیچ اقدامی نکردن.بنظرتون تمومش کنم؟
دوست عزیزم سلام
متاسفانه رابطه با فرد شکاک یکی از بدترین نوع رابطه است که هیچ گاه آرامش مطلق در ان وجود ندارد.این افراد با بدبینی خود که باعث ابجاد یک پیله تنهایی برای خودشان و شریکشان می شونند.و چون خودشان قبول ندارند که شکاک هستند متاسفانه برای درمان نیز اقدامی نمی کنند
بهترین توصیهای که میتوانیم به شما بکنیم، ازدواج نکردن با یک فرد شکاک است. اگر شکاکیت ایشان خفیف است، میتوانید به مشاور مراجعه کنید و سعی در درمانش داشته باشید.و از زاههای زیر کمک بگیرید شکهای او آزارتان میدهد، بهتر است رابطه را تمام کنید.
برای حل این مشکل راههای زیر به شما کمک می کند:
1-کمک از یک مشاوره تخصصی
2-علت بدبینی ایشان را شناسایی کنید این علت می تواند در رفتار شما و عدم صداقت شماو یا مشکلات قبلی ابشان باشد
3-تحمل و انعطاف پذیری خود را افزایش دهید
4-با صحبت کردن باایشان اعتماد ایشان را جلب کنید
سلام به شما
۱۰ سال پیش با پسر یکی از اقوام نزدیکمان ازدواج کردم. قبل ازاینکه ایشان به خواستگاری بیاید در دانشگاه خواستگاری داشتم که پدرم راضی به ازدواج ما نشد، آن آقا با سماجت به محل زندگی همسرم رفته بود و باپرس وجوازهمسایه هایشان، شماره تماس ایشان راپیداکرده و قرارگذاشته بود و حد روابطمان را بسیار بیشتر از آنچه بود مطرح کرده بود و گفته بودکه عاشق من است ودرخواست کرده بودتاهمسرم صرفنظرکند که همسرم هم درپاسخ گفته بودکه گذشته اهمیتی نداردوایشان هم عاشق من هستند…
نامزدی وعقد من با نظرموافق پدرم انجام شد، من ازابتدا عاشقانه واردرابطه باهمسرم نشدم، بخاطراینکه بشدت پدرم رادوست داشتم و ایشان هم بارها تاکید کرده بود که رضایت به ازدواج من با غیرفامیل ندارد و مخالفت من به شدت باعث ناراحتی شان تا مرز قلب درد میشد، نمیتوانستم بانظرایشان مخالف باشم و پذیرفتم. اما بعدازنامزدی وعقد کم کم به همسرم علاقه مند شدم، او انسان بامحبتی است. هرچندمشکلات بسیاری دراین دوران داشتیم، مشکلاتی که خواستگارقبلی ایجادمیکرد و همسرم هم تماما در جریان بود، دوری از همسرم بدلیل اینکه درشهردیگری مشغول به تحصیل بود،عدم استقلال مالی همسرم و وابستگی او به خانواده اش که به ویژه زمان مراسم عقدبشدت من و خانواده م را آزرده کرد و …
در نهایت با برگزاری مراسم بسیار ساده ای که دور از انتظار و شان من بود، ابتدا عقد و بعدهاهم عروسی انجام شد و با اجاره یک خانه بسیار کوچک درشهرمحل تحصیل همسرم واردزندگی مشترک شدیم. مشکلات عمده ای که ازابتداتاکنون باهمسرم داشتم که باعث جدلهای فراوان واین اواخر، باعث چندین موردخشونت فیزیکی ازجانب اوشده است شامل این موارد هستند: یک مورد این بود که چرا باید در شهر محل تحصیل او خانه اجاره کنیم در حالیکه من هم همزمان در شهر دیگری با فاصله ی ۱۶ ساعت از شهر محل تحصیلشان، دانشجو بودم و رفت و آمد در طول هر هفته بشدت من را خسته میکرد، اما ایشان معتقد بودند که چون ایشان نمیتوانند رفت و آمد کنند و خسته میشوند و من میخواهم که ادامه تحصیل بدهم پس خودم باید رفت و آمد کنم که این مسئله تا آخرین مقطع تحصیلی من هم ادامه پیدا کرد و ایشان حاضر نشدند حتی یک هفته به محل تحصیل من بیایند و من دائما از طریق سفرهای طولانی با اتوبوس هر هفته نزد ایشان می آمدم و همیشه هم کلی منت داشتند که اجازه داده اند من تحصیل کنم و هر همسری چنین اجازه ای نمی دهد! مورد بعدی طرفداری بی چون و چرای او از خانواده اش هنگامیکه من ابراز ناراحتی میکردم از اینکه چرا حمایت مالی کافی از ما نداشته اند و ما در بهترین دوران زندگیمان آنقدر سختی کشیده ایم درحالیکه برای ازدواج پسر دیگرشان سنگ تمام گذاشتند، مورد بعد امرونهی کردن فراوان در مورد حجاب و پوشش من، مورد دیگر عدم ارتباط صمیمانه با خانواده ی من و منع کردن من از ارتباط تلفنی یا حضوری زیاد با آنها، مورد بعد عدم تمایل به برقراری هیچگونه روابط دوستانه و رفت و آمدهای خانوادگی با دوستان’همکاران’ و حتی بعضی از اعضای خانواده هایمان (خواهر-برادر) و ایزوله کردن مطلق زندگی به نحوی که هر سال یک یا دو مرتبه به والدینمان سرمیزنیم یا آنها می آیند و بجزآن مطلقا باهیچکس دیگری ارتباطی نداریم چون ایشان معتقدند که همه مشکل اخلاقی دارند و ناپاک و ناسالمند، ایشان دائما در حال بدگویی از دیگران هستند، مورد بعد هم محدود کردن من و منع کردن من از شرکت کردن در جلسات کاری با حضور مردان/ انجام پروژه های علمی مشترک با حضور مردان و هر گونه رابطه ی کاری که یک سر آن یک مرد دیگر باشد! در رابطه با شغلمان هم باید توضیح دهم که هر دو دارای بالاترین سطح تحصیلات بوده و استاد دانشگاه هستیم، در همکاری علمی مسئله ی زن و مرد مطرح نیست و من همیشه تعیین نمیکنم با چه کسانی کار مشترک انجام دهم، به عنوان مثال وقتی ریاست محل کارم از من میخواهند به دلیل تخصصم در پروژه ای به عنوان مشاور حضور داشته باشم، چگونه میتوانم امتناع کنم. هر چند که تا به حال هم بخاطر اینکه رضایت همسرم را کسب کنم بسیاری از موقعیتهای کاری را از دست داده ام.. تازه ترین بحثمان هم به خاطر تماس یکی از همکاران مرد با من بخاطر پیگیری برای حل مسئله ی اداری مشترکی که برایمان پیش آمده، بود. از نظر همسرم این همکار (که خود من به سختی می شناسمشان و بخاطر مشکل اداری مشترکی که داشته ایم مسئول بخش مربوطه شماره من را در اختیار ایشان قرار داده، و همسرم هم هیچ شناختی از ایشان ندارد)، دارای مشکل اخلاقی است که یکی دو مرتبه آنهم هر بار در حد ۲ تا ۳ دقیقه با من تماس گرفته است! همسرم حتی گاهی من را تهدید میکند که اگر در دانشگاه پست مدیریتی هم بمن پیشنهاد شد نباید قبول کنم، و تماما به خودش اجازه میدهد که در همه ی امورات من دخالت کند.میخواهد که من هم آدم منفعلی باشم که با همه دچار مشکل است. در هر زمینه ای هم که بتواند سعی میکند من را تحقیر کند تا برتری خود را به لحاظ علمی و … به من نشان دهد، حتی در تعداد مقاله، فارسی یا انگلیسی یا آی اس آی بودن مقاله و …
مورد دیگری که راجع به ایشان فراموش کردم توضیح بدهم از نوجوانی وارد یک مدرسه ی شبانه روزی در شهری به دور از خانواده شده، این مسئله تاثیر خیلی بدی بر او داشته طوری که ابتدا نمیتوانسته این دوری را درک کند و … تا پایان دوره ارشد نیز در خوابگاه دانشجویی و به دور از خانواده بوده..گاهی اوقات کابوسهای عجیبی میبیند، تا حد زیادی ترسو است و از اینکه هر کسی به هر شکلی حتی یک گام وارد حریم شخصی اش شود بشدت هراس دارد، نمیتواند وسایل شخصی و یا کاری مانند کامپیوتر، اتوموبیل و … را با کسی (حتی من) به اشتراک بگذارد، بسیار زورگو و مستبد و خودرای است، بشدت از اینکه برتر باشد یا کسی از او تعریف کند لذت میبرد، بشدت خلا عاطفی دارد و محتاج محبت و تمجید است، انسان محافظه کاری است در حدی که با اتوموبیل شخصی اش تا به حال یکبار وارد یک جاده ی غیرشهری نشده است چون معتقد است رانندگی در جاده و سفر جاده ای خودکشی است، تا کنون تمایل من به طبیعت گردی و سفر را نادیده گرفته و هر سال یک مرتبه با هم به سفر رفته ایم (با وسائل نقلیه عمومی)، در سفر به شدت اذیت می شود(به لحاظ جسمی حتی تاب و توان کمی راه رفتن یا خرید کردن را ندارد و به سرعت ابراز خستگی میکند، چون همیشه در خوابگاه یا خانه در اتاق خود ساکن بوده!) و بنابراین بلااستثنا در حال دعوا و جدل بوده ایم.
بشدت احساس خستگی و فرسودگی و افسردگی میکنم، از اینکه آدم پرشر و شوری مثل من درگیر چنین زندگی پرازخمودگی و جماد و سکون شده، تنفر دارم. هیچ موردی از این زندگی با روحیات من سازگار نیست، من دوست داشتم با هم مهربان باشیم، برای هم احترام قائل باشیم، روابط خانوادگی و اجتماعی سالم و پرنشاطی با دیگران داشته باشیم، سفر و گردش برویم و لذت ببریم، به هم تهمت ناروا نزنیم، اگر یک نفر خواهان این موارد باشد آیا انسان بی بند و باری است؟ بارها هم پیشنهاد مراجعه به مشاور را داده ام اما رد کرده است. از طرفی چون فامیل هستیم، جدایی ما از یکدیگر مشکلات خانوادگی بعدی را رقم خواهد زد و پدر و مادر پیرم توان پذیرش این موضوع را نخواهند داشت. چون در محل کار همکار همدیگر هستیم، باز هم جدایی سخت تر است. البته وقتی با ایشان بحثی راجع به مسائل بالا پیش نیاید انسان مهربان و دوست داشتنی هستند اما به محض رخداد یکی از این مسائل، تحمل پذیری شان از حد توان من بالاتر می رود و حالم را دگرگون میکند.
اخیرا راجع به بارداری هم در حال تصمیم گیری هستیم که به دلیل میزان بالای تفاوتهایمان که زندگیمان را به کارزار جنگ و جدل دائمی تبدیل کرده، من هنوز مردد هستم و نمیتوانم چنین ظلمی را در حق انسان بیگناهی انجام دهم و او را به زندگی پر از افسردگی و ظلم خودم وارد کنم، اما ایشان اصرار دارند که بعد از ۱۰ سال، حتما بچه میخواهند..
راهنمایی بفرمائید که من چه کار کنم؟
ممنونم از وقتی که میگذارید
سلام دوست گرامی
پاسخ به پرسش شما به دلیل طولانی بودن آن امکانپذیر نیست.
لطفا نوبت مشاوره دریافت کنید.
سلام خسته نباشیدمن با یه فرد متاهل رابطه دوستی برقرارکردیم سه سال است باهمیم جدا میشویم اما بازباهم برمیگردیم این فرد خیلی شکاک است میگه از دوس داشتن زیاد اوایل خیلی گیر میداد مواظبم بود مدام زنگ و پیام اما میگه من بهش کم اهمیت دادم و اون سرد شده من خیلی حسادت میکنم به زنش طاقت ندارم دیوانه واردوسش دارم و نمیتونم جداشم شک کردم بهش همش فک میکنم باکسی چیکار کنم دنبالم بیفته بهم خیلی علاقه مند شه مث قبل دارم دق میکنم توروخدا جواااااب بدید بهم خواهش میکنم
دوست عزیز سلام
اگر به دنبال راهکاری برای ادامه این رابطه هستید باید خدمتتان عرض کنم هیچ مشاور و راهنمایی به شما نمیتواند کمک کند.
شما اشتباه بزرگی مرتکب شدید که با فرد متاهل ان هم به مدت 3سال در ارتباط بوده اید و اکنون که به این نقطه رسیده اید بهترین زمان برای اتمام رابطه است. بهتراست خودتان بپذیرید که رابطه شما از ابتدا درست نبوده تا بتوانید او را فراموش کنید. وگرنه اگر چنین تصمیمی در شما نباشد، هیچ راه حلی فایده نخواهد داشت.
اکنون که به هر دلیلی ایشان سرد شده اند بهتراست برای همیشه ایشان رو از زندگی خودتان بیرون کنید و تحت هیچ شرایطی اجازه ندید دوباره این رابطه شکل بگیرد. مطئناً برای مدتی سخت خواهد بود ولی تحمل این سختی به مراتب کمتر از این هست که به این رابطه ادامه بدید و دنیا و آخرت خودتان را نابود کنید. به ایشان هم بگویید که با شما تماسی نداشته باشند .
خود را جای همسر ایشان قرار دهید و برای ادامه یا ترک روابط خود اقدام کنید. در نظر بگیرید که ابراز علاقه و دوستی مردان متاهل با دختران اغلب به علت تنوع طلبی، و عدم توان مدیریت زندگی مشترکشان است و این گونه علاقه ها حقیقی نیست و باعث وارد شدن خسارت های فراوانی هم به شما و هم به خانواده ایشان می شود.
چنین ارتباط هایی ، دیر یا زود محکوم به شکست است و در صورت رسمی و شرعی شدن ، سختی ها و مشکلاتش چند برابر دیگر ازدواج ها است.در جامعه امروزی علاقه به مرد متاهل احساسی زودگذر است و از سویی فکر می کنید چقدر میتوان به مرد متاهلی که رابطه موازی برقرار کرده است اعتماد کرد؟مردی که بنا به هر دلیل وارد رابطه فرا زناشویی می شود یا قادر به متعهد بودن نیست یا اینکه اگر مشکلاتی با همسرش دارد قادر به حل مشکلاتش نیست و از شما به عنوان فرصتی برای زنگ تفریح استفاده می کند.
درمورد شکاکیت ایشان مطمئن باشید این مدل افرادی که خودشان در روابط تعهد و پایبندی ندارند به اسم دوست داشتن مرتب پیگیر هستند و می ترسند از اینکه شخصی مانند خودشان در یک رابطه باشد
و از منظر دیگر اگر در این رابطه به دنبال مشروعیت و ازدواج با ایشان هستید ایا حاضر هستید به عنوان همسر دوم ایشان باشید؟به همسر ایشان فکر کرده اید؟اصلا ایشان می توانند در قالب ازدواج به شما متعهد بمانند ؟ یا دوباره قضیه مانند شما با شخص دیگری تکرار می شود؟
اگر برای خودتان ارزش و احترام قائل هستید با در نظر گرفتن مشکلات و معایب این رابطه و هم چنین لطمه ای که به همسر این آقا وارد شد، بهتر است بدانید مردهای مجرد خوبی هم هستند که بتوانید با آنها ارتباط هدفدار برقرار کنید .
من بامردی دوس هستم بسیار مشکوک بود من کاری نکرده بودم ولی اون خیلی شک میکرد میگفت انی ولی ان میخورد من نبودم شکاکی زیادی میکرد دعوامیکردو قهر تا اینکه هی کات میکرد و من هی میرفتم جلو یباردعوامون شد زدم دادزد باز من برگشتم به لصرار خودش اما الان سرد رفتار میکنع دیووونه شدم توروخداکمک کنید جوابم و بدین من دوسش دارم
دوست عزیزم سلام
متاسفانه رابطه با فرد شکاک یکی از بدترین نوع رابطه است که هیچ گاه آرامش مطلق در ان وجود ندارد.این افراد با بدبینی خود که شامل همه افراد پیرامونشان می شود باعث ابجاد یک پیله تنهایی برای خودشان و شریکشان می شونند.
و چون خودشان قبول ندارند که شکاک هستند متاسفانه برای درمان نیز اقدامی نمی کنند و در صورت اعلام این موضوع از سمت شما با عنوان کردن اینکه عاشقت هستم و حسادت می کنم سعی می کنند به این موضوع حالت احساسی بدهند و موضوع مهم این است که ما حسادت عاشقانه نداریم. بهترین توصیهای که میتوانیم به شما بکنیم، ازدواج نکردن با یک فرد شکاک است. اگر شکاکیت ایشان خفیف است، میتوانید به مشاور مراجعه کنید و سعی در درمانش داشته باشید.و از راههای زیر کمک بگیرید اما اگر پارانویید است یا شکهای او آزارتان میدهد، بهتر است رابطه را تمام کنید.
برای حل این مشکل راههای زیر به شما کمک می کند:
1-کمک از یک مشاوره تخصصی
2-علت بدبینی ایشان را شناسایی کنید این علت می تواند در رفتار شما و عدم صداقت شماو یا مشکلات قبلی ابشان باشد.
3-تحمل و انعطاف پذیری خود را افزایش دهید.
4-با صحبت کردن باایشان اعتماد ایشان را جلب کنید.
شماخیییییلی خوبین خیلی ارومم کردی میشه بازم کمکم کنی تا دیووونه تر نشدم اون دوسم داره ها اما مثل قبل بهم توجه نمیکنه خیلی ناراحتم
سلام به شما
۱۰ سال پیش با پسر یکی از اقوام نزدیکمان ازدواج کردم. قبل ازاینکه ایشان به خواستگاری بیاید در دانشگاه خواستگاری داشتم که پدرم راضی به ازدواج ما نشد، آن آقا با سماجت به محل زندگی همسرم رفته بود و باپرس وجوازهمسایه هایشان، شماره تماس ایشان راپیداکرده و قرارگذاشته بود و حد روابطمان را بسیار بیشتر از آنچه بود مطرح کرده بود و گفته بودکه عاشق من است ودرخواست کرده بودتاهمسرم صرفنظرکند که همسرم هم درپاسخ گفته بودکه گذشته اهمیتی نداردوایشان هم عاشق من هستند…
نامزدی وعقد من با نظرموافق پدرم انجام شد، من ازابتدا عاشقانه واردرابطه باهمسرم نشدم، بخاطراینکه بشدت پدرم رادوست داشتم و ایشان هم بارها تاکید کرده بود که رضایت به ازدواج من با غیرفامیل ندارد و مخالفت من به شدت باعث ناراحتی شان تا مرز قلب درد میشد، نمیتوانستم بانظرایشان مخالف باشم و پذیرفتم. اما بعدازنامزدی وعقد کم کم به همسرم علاقه مند شدم، او انسان بامحبتی است. هرچندمشکلات بسیاری دراین دوران داشتیم، مشکلاتی که خواستگارقبلی ایجادمیکرد و همسرم هم تماما در جریان بود، دوری از همسرم بدلیل اینکه درشهردیگری مشغول به تحصیل بود،عدم استقلال مالی همسرم و وابستگی او به خانواده اش که به ویژه زمان مراسم عقدبشدت من و خانواده م را آزرده کرد و …
در نهایت با برگزاری مراسم بسیار ساده ای که دور از انتظار و شان من بود، ابتدا عقد و بعدهاهم عروسی انجام شد و با اجاره یک خانه بسیار کوچک درشهرمحل تحصیل همسرم واردزندگی مشترک شدیم. مشکلات عمده ای که ازابتداتاکنون باهمسرم داشتم که باعث جدلهای فراوان واین اواخر، باعث چندین موردخشونت فیزیکی ازجانب اوشده است شامل این موارد هستند: یک مورد این بود که چرا باید در شهر محل تحصیل او خانه اجاره کنیم در حالیکه من هم همزمان در شهر دیگری با فاصله ی ۱۶ ساعت از شهر محل تحصیلشان، دانشجو بودم و رفت و آمد در طول هر هفته بشدت من را خسته میکرد، اما ایشان معتقد بودند که چون ایشان نمیتوانند رفت و آمد کنند و خسته میشوند و من میخواهم که ادامه تحصیل بدهم پس خودم باید رفت و آمد کنم که این مسئله تا آخرین مقطع تحصیلی من هم ادامه پیدا کرد و ایشان حاضر نشدند حتی یک هفته به محل تحصیل من بیایند و من دائما از طریق سفرهای طولانی با اتوبوس هر هفته نزد ایشان می آمدم و همیشه هم کلی منت داشتند که اجازه داده اند من تحصیل کنم و هر همسری چنین اجازه ای نمی دهد! مورد بعدی طرفداری بی چون و چرای او از خانواده اش هنگامیکه من ابراز ناراحتی میکردم از اینکه چرا حمایت مالی کافی از ما نداشته اند و ما در بهترین دوران زندگیمان آنقدر سختی کشیده ایم درحالیکه برای ازدواج پسر دیگرشان سنگ تمام گذاشتند، مورد بعد امرونهی کردن فراوان در مورد حجاب و پوشش من، مورد دیگر عدم ارتباط صمیمانه با خانواده ی من و منع کردن من از ارتباط تلفنی یا حضوری زیاد با آنها، مورد بعد عدم تمایل به برقراری هیچگونه روابط دوستانه و رفت و آمدهای خانوادگی با دوستان’همکاران’ و حتی بعضی از اعضای خانواده هایمان (خواهر-برادر) و ایزوله کردن مطلق زندگی به نحوی که هر سال یک یا دو مرتبه به والدینمان سرمیزنیم یا آنها می آیند و بجزآن مطلقا باهیچکس دیگری ارتباطی نداریم چون ایشان معتقدند که همه مشکل اخلاقی دارند و ناپاک و ناسالمند، ایشان دائما در حال بدگویی از دیگران هستند، مورد بعد هم محدود کردن من و منع کردن من از شرکت کردن در جلسات کاری با حضور مردان/ انجام پروژه های علمی مشترک با حضور مردان و هر گونه رابطه ی کاری که یک سر آن یک مرد دیگر باشد! در رابطه با شغلمان هم باید توضیح دهم که هر دو دارای بالاترین سطح تحصیلات بوده و استاد دانشگاه هستیم، در همکاری علمی مسئله ی زن و مرد مطرح نیست و من همیشه تعیین نمیکنم با چه کسانی کار مشترک انجام دهم، به عنوان مثال وقتی ریاست محل کارم از من میخواهند به دلیل تخصصم در پروژه ای به عنوان مشاور حضور داشته باشم، چگونه میتوانم امتناع کنم. هر چند که تا به حال هم بخاطر اینکه رضایت همسرم را کسب کنم بسیاری از موقعیتهای کاری را از دست داده ام.. تازه ترین بحثمان هم به خاطر تماس یکی از همکاران مرد با من بخاطر پیگیری برای حل مسئله ی اداری مشترکی که برایمان پیش آمده، بود. از نظر همسرم این همکار (که خود من به سختی می شناسمشان و بخاطر مشکل اداری مشترکی که داشته ایم مسئول بخش مربوطه شماره من را در اختیار ایشان قرار داده، و همسرم هم هیچ شناختی از ایشان ندارد)، دارای مشکل اخلاقی است که یکی دو مرتبه آنهم هر بار در حد ۲ تا ۳ دقیقه با من تماس گرفته است! همسرم حتی گاهی من را تهدید میکند که اگر در دانشگاه پست مدیریتی هم بمن پیشنهاد شد نباید قبول کنم، و تماما به خودش اجازه میدهد که در همه ی امورات من دخالت کند.میخواهد که من هم آدم منفعلی باشم که با همه دچار مشکل است. در هر زمینه ای هم که بتواند سعی میکند من را تحقیر کند تا برتری خود را به لحاظ علمی و … به من نشان دهد، حتی در تعداد مقاله، فارسی یا انگلیسی یا آی اس آی بودن مقاله و …
مورد دیگری که راجع به ایشان فراموش کردم توضیح بدهم از نوجوانی وارد یک مدرسه ی شبانه روزی در شهری به دور از خانواده شده، این مسئله تاثیر خیلی بدی بر او داشته طوری که ابتدا نمیتوانسته این دوری را درک کند و … تا پایان دوره ارشد نیز در خوابگاه دانشجویی و به دور از خانواده بوده..گاهی اوقات کابوسهای عجیبی میبیند، تا حد زیادی ترسو است و از اینکه هر کسی به هر شکلی حتی یک گام وارد حریم شخصی اش شود بشدت هراس دارد، نمیتواند وسایل شخصی و یا کاری مانند کامپیوتر، اتوموبیل و … را با کسی (حتی من) به اشتراک بگذارد، بسیار زورگو و مستبد و خودرای است، بشدت از اینکه برتر باشد یا کسی از او تعریف کند لذت میبرد، بشدت خلا عاطفی دارد و محتاج محبت و تمجید است، انسان محافظه کاری است در حدی که با اتوموبیل شخصی اش تا به حال یکبار وارد یک جاده ی غیرشهری نشده است چون معتقد است رانندگی در جاده و سفر جاده ای خودکشی است، تا کنون تمایل من به طبیعت گردی و سفر را نادیده گرفته و هر سال یک مرتبه با هم به سفر رفته ایم (با وسائل نقلیه عمومی)، در سفر به شدت اذیت می شود(به لحاظ جسمی حتی تاب و توان کمی راه رفتن یا خرید کردن را ندارد و به سرعت ابراز خستگی میکند، چون همیشه در خوابگاه یا خانه در اتاق خود ساکن بوده!) و بنابراین بلااستثنا در حال دعوا و جدل بوده ایم.
بشدت احساس خستگی و فرسودگی و افسردگی میکنم، از اینکه آدم پرشر و شوری مثل من درگیر چنین زندگی پرازخمودگی و جماد و سکون شده، تنفر دارم. هیچ موردی از این زندگی با روحیات من سازگار نیست، من دوست داشتم با هم مهربان باشیم، برای هم احترام قائل باشیم، روابط خانوادگی و اجتماعی سالم و پرنشاطی با دیگران داشته باشیم، سفر و گردش برویم و لذت ببریم، به هم تهمت ناروا نزنیم، اگر یک نفر خواهان این موارد باشد آیا انسان بی بند و باری است؟ بارها هم پیشنهاد مراجعه به مشاور را داده ام اما رد کرده است. از طرفی چون فامیل هستیم، جدایی ما از یکدیگر مشکلات خانوادگی بعدی را رقم خواهد زد و پدر و مادر پیرم توان پذیرش این موضوع را نخواهند داشت. چون در محل کار همکار همدیگر هستیم، باز هم جدایی سخت تر است. البته وقتی با ایشان بحثی راجع به مسائل بالا پیش نیاید انسان مهربان و دوست داشتنی هستند اما به محض رخداد یکی از این مسائل، تحمل پذیری شان از حد توان من بالاتر می رود و حالم را دگرگون میکند.
اخیرا راجع به بارداری هم در حال تصمیم گیری هستیم که به دلیل میزان بالای تفاوتهایمان که زندگیمان را به کارزار جنگ و جدل دائمی تبدیل کرده، من هنوز مردد هستم و نمیتوانم چنین ظلمی را در حق انسان بیگناهی انجام دهم و او را به زندگی پر از افسردگی و ظلم خودم وارد کنم، اما ایشان اصرار دارند که بعد از ۱۰ سال، حتما بچه میخواهند..
راهنمایی بفرمائید که من چه کار کنم؟
ممنونم از وقتی که میگذارید
سلام دوست گرامی
پاسخ به پرسش شما به دلیل طولانی بودن آن امکانپذیر نیست.
لطفا نوبت مشاوره دریافت کنید.